محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

✿♥✿ محمدپارسا دردونه ی مامان و بابا ✿♥✿

بدون شرح....

سلاااااااااااااااااااااااااااام چند روز قبل از سفر به مشهد رفتی سر کیف بابا و همه ی وسایل و ریختی بیرون و رفتی داخل کیف ما هم دیدیم علاقه و خیلی هم اصرار داری که توی کیف بشینی گذاشتیمت توی کیف و عکس انداختیم     ...
21 آذر 1392

سلامی دوباره

سلام پسر گلم انشالا که همیشه خوب و خوش و شاد باشی این روزها هم من کمی تنبل شدم هم اینکه خیلی سرم شلوغه که نمیام وبلاگتو آپدیت کنم 5 آذر ماه 1392 شما برای دومین بار پابوس امام رضا رفتی خیلی خوش گذشت توی این سفر مامان جون و آقا جون و عمه جون کوچیکه به همراه محمد سپهر هم همراهمون بودن کلا سفر خوبی بود و فکر کنم به همه خوش گذشت هتلمون خوب بود هم جاش خوب بود و هم خیلی نزدیک به حرم اونجا وقتی داخل آسانسور میشدیم نوحه پخش میشد و شما شروع به سینه زدن میکردی به جای گفتن یا حسین هم میگفتی آآ سین خلاصه که سفر خوبی بود   ...
17 آذر 1392

15 ماهگیت مبارک گل پسرم

سلام پسرک گلم  امروز یعنی 2 آذرماه 1392 شما گل پسر ماهم 15 ماهه شدی برای سنجش قد و وزن رفتیم و شما ماشالا چشم نخوری خیلی خوب رشد کرده بودی وزنت 10.500 و قدت 82 بود امیدوارم همیشه سالم و سرحال باشی بعد از اونجا هم با مامان جونی رفتیم خونه عروس خاله ی من که تازه نی نی دار شده اسمش علی هست ماشالا خیلی خوشمزه است شما هم کلی نازش کردی و بوسش کردی بعد از اون هم اومدیم خونه مامان جون و باباجون شما با باباجون کلی فوتبال بازی کردی اینقدر قشنگ توپ و شوت میکردی که خدا میدونه باباجون هم کلی ذوق کرده بودن و باهات کلی بازی میکردن انشالا خدا سایه همه ی پدر مادر ها رو برای فرزنداشون ح...
2 آذر 1392

تازه چه خبر ؟؟؟؟؟؟

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به پسر گلم مامانی ببخشید که خیلی دیر دارم برات مطلب میگذارم این چند وقته خیلی سرمون شلوغ بود و خوب چون ماه محرم هم رسیده بود مشغله مون بیشتر شده بود خلاصه که جونم برات بگه توی این چند وقته شما آقا تر شدی دیگه واقعا کمتر جیغ میزنی راه رفتنت هم خیلی عالی شده و دیگه داری تلاش میکنی که بدوی راستی اینم بگم که دیگه کم کم داریم باهم حرف میزنیم و شما کاملا منظورت و به ما میفهمونی البته وقتی که نتونی چیزی که میخوای و بگی یا به ما بفهمونی بهش اشاره میکنی و دست ما رو میگیری و میکشی روز تاسوعا خونه مادربزرگ من بودیم آخه مامان جونی آبگوشت درست کرده بود و رفتیم...
1 آذر 1392
1